سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























عسل بانو و نازدونش

3-4 روزی میشه که تو نمایشگاه غرفه داریم
غرفه مانتو
از ساعت 3 تا 9 شب
جمعه هم آخرشه
من که خیلی خسته میشم این روزا
صبح از ساعت 7 از خونه میزنم بیرون
اول میرم سر کار بعدش دانشگاه بعدشم که نمایشگاه
مامانی هم که تو خونه کلیییییی استراحت می کنن بازم خسته تشریف دارن و نمیذارن وحید بیاد خونمون
تو نمایشگاهم که کار خاصی انجام نمیده فقط فاکتور امضا میکنه!!!
اما من بدبخت از سر صبح سر پام تا آخر شب
شبم که میخوام بخوابم این داداشیم صدای کامپیوترو بلند میکنه و نمیذاره بخوابم
جراتم نداری بگی صداشو کم کن که اگه بگی صداش تا بی نهایت بلند میشه!!!!!!!
حالم از هرچی خوانندس بهم میخوره
من نمیدونم اینا کار بهتر از عربده کشیدن بلد نبودن؟!!!!!!!
حالا بگذریم.....
اما از نازدونم بگم که بجای دوشنبه 1شنبه اومد خونمون و من کلی از طرف پدر مورد حمله قرار گرفتم که مامانی خسته هستو نمیتونه شام درست کنه و هزار تا بهونه دیگه..
هر چند که با اومدن وحید لااقل به این مامانی خوش میگذره
آخه از خنده روده بر میشه!!!!!
طفلک نازدونم دیروز کلی دلش برام تنگ شده بود
هی زنگ میزد و اس ام اس میداد بهم که دلم تنگ شده و میخوام ببینمت
منم که از ترس بابام هیچی نمیتونستم بگم
آخر سر گفتم بزار ببینم اگه حال مامان خوب باشه و خسته نباشه میگم که بیای
نازدونم گفت شام میریم بیرون که مامان خسته نباشه
وای که اینو شنیدم چقد دلم هوای جوجه کباب دلستانو کرد
وحیدم که هی زنگ پشت زنگ که دلم برات تنگ شده
اما بشنوید از اینجا که بنده موضوع رو با مامان در میون گذاشتم و با پاسخ منفی مادر روبرو شدم!!!
هی از من اصرار و از مادر جان انکار
تا اینکه که دیگه خسته شدم و به وحید گفتم که مامان مریضه و اگه میشه امروز نیا
اون طفلک هم در اوج ناراحتی قبول کرد
اما مامان گفت به بابایی میگم ببینم چی میشه
چشمتون روز بد نبینه وقتی به پدر گفتیم با یک نه روبرو شدم که تو عمرم نه به اون قاطعیت نشنیده بودم
حالا از مادر اصرار و از پدر انکار بود!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
خلاصه دیگه پدر نذاشت وحید بیاد و من و وحید هر دو از دلتنگی تا صبح ترکیدیم!!!!
ولی فردا که 5 شنبه اس قراره بیاد و هیچ کسم نمیتونه نه بیاره!!!
وااااااااااااااااااااااااااای که چقدر دوست دارم نازدونم


نوشته شده در چهارشنبه 87/12/21ساعت 10:30 صبح توسط سحر نظرات ( ) |

سلام
خوبین؟
من بازم اومدم اما این بار با دلتنگی هام
آره دلتنگم اما این دفعه دلتنگ یه چیز دیگه ام!!!
دلتنگ خونه خودم و نازدونم!!!
آره خونه خودم
تعجب نکنین
خسته شدم دیگه
دلم میخواد هر چه زودتر برم خونه خودم
فقط بدونم که دیگه همه چی دست خودمه
راحت میتونم بریز به پاش کنم
راحت میتونم جای وسایلمو تعیین کنم و اون طوری که خودم دوس دارم بچینم
راحت میتونم با وحید جرو بحث کنم بدون اینکه به کسی توضیح بدم
راحت میتونم گریه کنم
راحت میتونم بخوابم ؛ با تلفن صحبت کنم ؛ آشپزی کنم و هزار تا راحتی دیگه
همه اینارو از دست مامانم نمیتونم انجام بدم!!!
از بس که گیره!!
همه از مادر شوهر مینالن من از مادر خودم مینالم!!
آره میدونم الان همتون شاخ درآوردین اما من با مادرم مشکل دارم
سلیقه هامون به هم نمیخوره
طرز فکرمون کاملا متضاد
همیشه با هم مشکل داشتیم
تا حدی که دیگه احساس می کنم دوسش ندارم!!!! و این فاجعه است

آخه تقصیر من چیه که دلم میخواد اتاقمو با سلیقه خودم بچینم
دلم نمیخواد هر روز که از سر کار برمی گردم 6 ساعت دنبال وسایلم بگردم که مامان خانوم جا به جا کرده اونم به این خاطر که دوس نداشته فلان دفتر یا کتاب روی فلان میزم باشه!!!!!
تقصیر من چیه که دلم میخواد هر جور که دوس دارم با وحید حرف بزنم حتی شده مثل بچه کوچولوها!! یعنی لوس بشم براش
بابا میدونم الان 24 سالمه اما من دوس دارم بچگیمو از یاد نبرم
دوس دارم نی نیه درونم هنوز بچگی کنه
آخه مثلا دنیای آدم بزرگا چی داره که؟!
وحید دوس نداره براش آرایش کنم میگه همین قیافه خودتو دوس دارم آیا این جرمه؟!
من نمیدونم با وحید ازدواج کردم یا با مامانم!!!!
حتی برای بیرون رفتن هم به جای وحید باید از مامان خانوم اجازه بگیرم
هر چیزی که وحید میخواد برام بخره باید قبلش یه مامان خانوم بگم اگه اوکی دادن میخرم اگه نه جنگ نهروان را میوفته تو خونه!!!
قربونش برم هم فراموش کرده که من دخترشم سفت چسبیده به وحید و طرفداری از اون و دم به ساعت خراب کردن من پیش وحید
آخه تا کی صبر کنم؟
به خدا دیگه نمی کشم
دیگه خسته شدم
دیگه تحمل ندارم
خیلی خسته ام
نیاز به آرامش دارم
آخه بابا منم آدمم
منم حق نظر دارم
حق زندگی دارم
تا کی باید طبق خواسته مامان پیش برم و هیچی نگم که اگه بگم خون راه میوفته تو خونه
بیچاره بایام هم طفلک خودش مونده چی کار کنه و طرف کی رو بگیره
آخ که چقد دوسش دارم این باباییه نازنینمو!!!
برام دعا کنین که هر چه زودتر برم سر خونه خودم
شاید یه کم از طنش هام کم بشه و اعصابم بیاد سر جاش
آخه مامانم حتی مریض شدنش هم سر من میندازه و میگه تقصیر تو که من مریض شدم!!!!
جالبه نه؟
تا حالا مادر دختر به این شکل دیده بودین؟؟
حالا بماند که پیش هر کسیم از من گله و بدگویی میکنه
باشد که همه منو مقصر میدونن
باشه همشونو سپردم دست خدا
ایشالا سر همشون بیاد تا ببینن من به تنهایی مقصر نیستم(خاله ام و دختراش)
فقط کاش شهریور زودتر بیاد!!!
اما از دست این وحید
وحید خیلییییییی مهربونه فقط یه اخلاق بدی که داره غر زدنشه
این اخلاقش کلافه ام میکنه
سر هرچی غر میزنه
بعضی وقتها نمیتونم تحملش کنم اما انقد مهربونه زود از دلم در میاره
خیلی دلش صاف
تا ناراحت میشم هر کاری می کنه که از دلم در بیاره
اما بعضی موقع ها انقد غر می زنه که نمیتونم تحملش کنم
میدونم این تقدیر منه
من خیلی گناهکردم تو زندگیم شاید این تقاص کناهامه که دارم پس میدم
شکایتی ندارم اما کاش خدا صبر هم میداد بهم
اینجوری تحملش آسونتر می شد
اما بازم خدا رو شاکرم به خاطر وحید
به خاطر خوب بودن و پاک بودنش
به خاطر صافی دلش
برام دعا کنین و کمکم کنین که چطوری میتونم این اخلاق وحید رو عوض کنم
منتظرتونم
نظر یادتون نره ها!!!

 


نوشته شده در پنج شنبه 87/12/15ساعت 11:25 صبح توسط سحر نظرات ( ) |


Design By : Pichak