سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























عسل بانو و نازدونش

سلام دوست جونا
خوبین خوشین؟
عید خوش گذشت؟
من بالاخره اومدم!!!
به من که خییییییییییییییییییییییلی خوش گذشت
جای همتون خالی
2 فروردین رفتم و 9 ام برگشتم
ترابزون بودیم همش
چهارشنبه که راه افتادیم 5 شنبه ظهر ترابزون بودیم
البته مسیر انقد طولانی نیست تو مرز خیلی معطل شدیم
تا رسیدیم ترابزون زودی یه هتل گرفتیم و وسایل رو گذاشتیم و ناهار خوردیم و د برو که رفتیم به سمت بازار!!!
آخه منو مامانم عاشق بازاریم!!
البته ترابزون یه شهر کوچیکه و چندان جای دیدنی نداره
فقط ساحل و تپه و موزه و از اینجور جاها که ما فقط بازار گردی کردیم
جاتون خالی تا دلتون بخواد خرید کردم!!
آخه از شانس خوردیم به تخفیف و کلی حال کردیم
|فکر کنم تا یکی دو سال من و وحید هوس خرید نکنیم!!!!
یه چیز جالب هم اینکه ترابزون پر از مسافر های ایرانی بود!!! و حتی جالب تر اینکه اکثرا با حجاب بودن!!
این خیلی برام جالب بود آخه شنیده بودم ایرانیا تا مرزو رد می کنن حجاب رو بر میدارن!!!
ولی اصلا اینجوری نبود حتی خانمها با چادر هم بودن گاها!!!
خلاصه که خیلی خوش گذشت
روز سه شنبه هم فکر کنم 8 فروردین بلیط برگشت گرفتیم و نزدیکای ظهر ایران بودیم
برگشتنی مرز خیلی آروم بود و خدا رو شکر معطل نشدیم
این از سفرمون
اما از سر کارم بگم که منو کشت این پیرمرد!!!
بهتون گفتم که 29 ام ما رو کشوند سر کار و هر چی دوس داشت حرص داد بهمون
منم همون روز دیگه تصمیمم قطعی شد که نمیام
تا اینکه 15 ام وحید زنگ زد و گفت که من دیگه نمیام
منم که گفته بودم اگه نیام کارش لنگ میمونه
این حاجی هی به بهانه های مختلف میخواس منو بکشه سر کار تا اینکه اومدم مدارکو تحویل دادمو جمعه اومدم برا تسویه که هزار تا آسمون ریسمون بافت که فعلا بیا تا یه نفر پیدا کنم و از این حرفا
که آقا از اون اصرار و از من انکار
تا اینکه برگشت گفت حالا که نمیای و بدون اطلاع رفتی منم نمیذارم جای دیگه کار کنی !!!
هر جا بری زنگ میزنم بد میگم ازت!!!!
رو رو دارین؟!!!!
منم که میخواستم برم جای دیگه تا دیدم این شکلیه گفتم باشه پس من یه هفته تا 2 میام تا بتونی یه نفر رو پیدا کنی
که اونم قبول کرد و فعلا از امروز یه هفته تا 2 میام تا ببینم چی میشه
ولی از صبح تا الان که اومدم حتی یه پرنده هم پر نمیزنه!!!
هیچ خبری از مشتری و اینجور چیزا نیست و کاملا بیکاریم!!!!
ولی خوب خدا رو شکر که یه هفته بیشتر نمیام!!
خوب دیگه دوست جونای من دعا کنین که زودتر یه جای خوب پیدا کنم و برم از اینجا
ممنون


نوشته شده در شنبه 91/1/19ساعت 11:14 صبح توسط سحر نظرات ( ) |

بچه ها من از امروز که میرم فکر کنم یه 5 - 6 روز بعد دوباره بتونم بیام!!
اول از همه اینو بگم که اون مشکل خانوادگیم که گفته بودم به لطف خدا نصف بیشترش حل شد و اون یکم موندش هم ایشالا تا عید حل میشه!!
البته اینم بگم همش با دعای شما ها بود
ممنون از همتوندوست داشتن
اما در مورد کارم هم بگم که دیگه بعد از عید نمیرم!!
واقعا نمیصرفه برام !
حالا جدا از اون از لحاظ روحی هم خسته میشم بس که این کار فر ما جون حرص میده به من!!
حالا ایشالا بعد عید یه کار بهتر گیرم میاد
در مورد عید هم که میدونید ایشالا 4 شنبه ساعت 7.30 عصر راه میوفتیم تا بریم ببینیم چی پیش میاد
خووووووووووووووووووووب این از اینا
آما دوستای خوب و مهربونم که تو این مدت تنهام نذاشتین از همتون ممنونم و پیشاپیش عید رو بهتون تبریک میگم
با تمام وجودم آرزو میکنم که سال 91 سال خوبی براتون باشه و تو این سال به همه آرزو هاتون برسین
برا منم لحظه تحویل سال دعا کنین
بچه ها عیدتون مبارررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررک


سال 91 مبارک
بووووسدوست داشتنگل تقدیم شما


نوشته شده در یکشنبه 90/12/28ساعت 8:36 صبح توسط سحر نظرات ( ) |

من اومدم!!!
بچه ها ما بلیط گرفتیم و ایشالا به سلامتی دوم فروردین راهی میشیم
اما نه سمت استانبول!!!
از اونجا که بلیط هواپیما فوق العاده گرون شده و با اتوبوس هم 3 روز راهه پس تصمیم گرفتیم که بریم ترابزون!!
اونجا هم یکی از شهر های ساحلی ترکیه هست که مثل شمال خودمونه
منکه ندیدم ولی داییم اینا که پارسال رفته بودن میگن جای خوبیه!!
امیدوارم اونجور که میگن باشه
با مامانم اینا و داییم اینا میریم
امیدوارم خوش بگذرهشوخی
اما از خرید های عید بگم که چون قراره بریم فعلا هیچی نخریدم که برم از اونجا خرید کنم
ولی تو نت یه مدل مانتو دیده بودم که خیلی خوشچل بود و من عاشقش شدم و دادم اونو خیاط برام بدوزه تا ببینیم چی میشه
البته بگم مانتو اسپرت نیستا!!!
یه چیزی شبیه پیراهن که با جوراب شلواری خیلی شیک میشه!!
وحید هم این روز ها درگیر بووووس
خیلی سرش شلوغ میشه دمدمای عید
امیدوارم بتونه خوب فروش کنه بچم!!!دوست داشتن
اما از محل کارم هم بگم که بعد عید دیگه نمیخوام بیام!!!باید فکر کرد
این حاجی که من دیدم عمرا کسی پیشش دووم بیاره
آقا مثلا میخواد باهام قرار داد ببنده نه حقوقم رو زیاد کرد و نه قراردادش درست و حسابی بود
منم که از امضا کردنم پشیمون شده بودم بهش گفتم که باید پاره اش کنی و الا پامو از اینجا بیرون نمیزارم !!!
تا اینکه با عصبانیت پاره کرد و گفت که فردا با شوهرت بیا تا بحرفیم راجع به قرارداد
فرداش صبح خودش زنگ زد و با وحید اومدیم و کلی حرف زدیم و تا بحث اضافه حقوق شد پرو پرو برگشته میگه مثل تو کارمند پره همه جا!!قابل بخشش نیست
و الان زوده برا اضافه حقوق تازه باید یکسال کار کنی تا سابقه دار بشی!!!!!!!!!
منو میگی خشکم زده بود از اینهمه وقاحتتهوع‌آور
من اینجا براش کار 3 نفر و انجام میدم
خدا هم شاهده که تو هیچ کدوم از کارام تا حالا اشتباهی نداشتم
اما حالا برگشته میگه هرجا بیشتر میده برو اونجا!!!!
دیگه اونروز حساب کار اومد دستم
از طرفی هم که ساعت کاری همه نمایندگیها تا 5 ولی مال ما 6 و حتی تا 7 هم میرسه گاها!!!
یعنی عصر ها 4 به بعد واقعا کلافه میشم ها!!
منم دیگه تصمیم گرفتم همینکه حقوق و عیدیم رو گرفتم دستشو بزارم تو پوست گردو و د برو که رفتیم!!!خیلی خنده‌دار
تا این باشه که بفهمه باید به زحمت کارمندش ارزش قایل بشه
من اگه برم تا بخواد کسی رو جای من پیدا کنه کلی کارش لنگ میمونه
آخه 3 تا مسئولیت دارم اینجا که هر 3 تاش هم حیاتی برا نمایندگی!!
با رفتنم ادب میشه حسابی و میفهمه که تلاش آدما ارزش داره!
از الان هم نمیگم که یکم معطل بشه!عصبانی شدم!
بد جنسم نه؟!
آخه تو این 6 ماه فقط من اینجا موندگار شدم هرکی اومده عرض 2 روز گذاشته رفته
چون نه پول میده نه نظم داره تو کارش
منم که موندم چون تازه کار بودم فقط میخواستم بیشتر یاد بگیرم
ولی خداییش با این تازه کاریم هیچ کدوم از کاراش رو زمین نمونده و یا اشتباهی نداشتم تو کارام
ولی خوب قدرمو ندونست دیگه!!
گاها مسئول اکثر کار هامون خودمون هستیم ولی خیلی دیر متوجه میشیم!!
تازه میخواد عید رو کشیک بمونه!
از 28 اسفند تا 13 فروردین روزی 12 ساعت!وااااای
فکر کرده مردم بیکارن !!
فقط دعا کنین که بی دردسر از دستش خلاص بشم
آخه چند روزه به فکر افتاده که یه قرارداده جدید امضا کنه
ایشالا تا عید خبری نمیشه
فعلا که اینا بود که نگفته بودم
ولی اینم بگم دیروز یه اتفاق بد تو خونوادم افتاد!!!
نمیتونم توضیح بدم فقط دعا کنین تا عید حل بشه
خیلییییییییییی نیاز دارم به دعاهاتون
خواهشا دعا کنین و گرنه عید ظهرمار میشه برام!!
طولانی شد....!


نوشته شده در یکشنبه 90/12/21ساعت 4:26 عصر توسط سحر نظرات ( ) |

به به سلام دوست جونای گلم
اولش معذرت بابت دیر کردم
دومش ولنتاینو تبریک میگم
به قول وحید یه هفته ولنتاینه هنوز!!
امیدوارم دیروز به همتون خوش گذشته و کادو ها رو گرفتین و دارین خوش میگذرونین
تو این مدت همش درگیر کار مسافرتمونم
آخه از شانس ما بلیط پیدا نمیشه برا استانبول
یکی 2 هفته اس درگیر آژانس های مسافرتی ام
ما شالا... همه دارن میرم مسافرت بلیط هم کم پیدا شده
فعلا یکیش قول داده که اگه مال هواپیمایی آتا باز کنه بتونه جا رزرو کنه برامون
دعا کنین جور بشه
آخه به نادیا هم گفتیم که میاییم اونم طفلکی اونجا منتظرمونه
این از این ...!
اما از ولنتاین بگم که دیروز با وحید قرار بود بریم که برام کادو  بگیره
منم که هول هولکی نمیتونم انتخاب کنم قبلش با مامان رفته بودم جا کرده بودم
به خاطر همونم  تا وحید اومد بگه که بریم ولیعصر پریدم تو حرفش و گفتم نه رشدیه خوبه عزیزم جنسهاشم بهتره و از این حرفا تا اینکه بنده خدا راضی شد و د برو که رفتیم
از شانس وحید زیاد طول نکشید تا رسیدم پاساژ همون اول تو یه مغازه یه کیف چشمو گرفت و بر خلاف همیشه زود خریدم!!!!!!!!!
از اول هم به وحید گفته بودم که کیف میخوام
اونم مخالف که کیف زیاد داری و ...
آخر سر من پیروز شدم
آخه بیچاره راست میگه من کلکسیون کیف و کفش دارم تو خونه!!!!
یه کیف خوشگل قهوه ای از این مستطیل ها خریدم
دست گلش درد نکنه
فقط موند گلم که اونم قراره امروز فردا بگیره برام!!!
گفتم که میگه 1 هفته ولنتاین!!!!
البته اینم بگم که منم براش یه پلیور خریدم
جمعه رفتیم برا وحید خرید کنیم
بچه ام سرمه ای ست کرد لباساشو منم پلیورشو خریدم
خیلی میاد سرمه ای بهش!!
نه که هم تپل هم سفید! واسه همون سرمه ای میاد بهش
قربونش برم من!!!!!
امروز صبح هم رفتیم برا گذر نامه اش ولی از اونجا که عکسش مال 3 سال پیش بود قبول نکردن و موند برا فردا
ایشالا اونم جور میشه و با دعاهای شما بلیط گیرمون میاد و د برو که رفتیم!!!!
فعلا همینا
دعا یادتون نره


نوشته شده در چهارشنبه 90/11/26ساعت 12:16 عصر توسط سحر نظرات ( ) |

وای نمیدونین چه حالی شدم وقتی رفتم ممقان!!!
ماجرا از اینجا شروع شد که پستم تو محل کارم به لطف خدا ارتقا یافت و اگه خدا بخواد دارم استخدام ایران خودرو میشم
برا اینکار هم مدرکم لازم بود من تنبل هنوز برا تسویه نرفته بودم
تا اینکه مجبور شدم برم تسویه و از دانشگاه گرام فرمودن که  باید اصل مدرک کاردانیم رو بیارم
منم که 4 سال پیش درسم تموم شده بود و دنبال اصل مدرکم نرفته بودم مجبور شدم برم ممقان دنبال مدرک
چون وحید باید میرفت مغازه خودم با ماشین رفتم ( ولی تنهایی گاها تو جاده میترسیدم)
یه نیم ساعت بعد رسیدم شهر خاطراتم!!!
همون اول شهر پاهام سست شد دیگه کلاج و گاز رو قاطی کرده بودم!!!
نمیدونین چه حالی شدم
همه خاطرات 8 سال پیشم اومد جلو چشام
رفتم تا رسیدم خوددانشگاه
اونجه بود که دیگه دیوونه شدم ...
آخه ما جز اولین دانشجوهای اونجا بودیم
کلی خوش میگذشت اونجا بهمون
تمام روزهای خوبم اونجا بود
یادش بخیر
اکثر مسئولامون همون قبلی یا بودن
انقد با هاشون صمیمی بودیم که هنوزم بعد 8 سال که دیدمشون حس کردم بازم تو اون حال و هوام
خیلیییییییییییییییییی عوض شده بود دانشگاه
یکی از مسئولها رفته بود ساعتی و یه 1 ساعتی منتظرش بودم تا اینکه اومد و مدرکمو گرفتم و برگشتم
ولی دلم نمیومد برگردم
هنوزم یادش که میوفتم گیج میزنم!!!
دوست دارم ممقان!!!
اما از اینجا بگم که این دانشگاه لعنتی فعلا تا 15 بهمن تسویه نداره و موند برا ترم جدید مراحل تسویه
ولی خدا رو شکر همون مدرک کاردانیم رو ایران خودرو قبول کرد و اگه خدا بخواد طی این هفته نامه کار شناس پذیرش شدنم تو سایت میشینه و بنده میشم کارشناس!!!!
وحید هم خیلی خوشحاله
ایشالا اگه خدا بخواد و تا عید هم با هام قرارداد ببنده دیگه حقوقم هم حل میشه
اما از ماجرای عید هم بگم که میخواستیم بریم استانبول دیدنه خواهر وحید که نشد!!!!
چون میخواستیم دسته جمعی بریم که فعلا هیچ کس نمیاد از طرفی هم خواهر وحید میگه تو عید هوای استانبول سرد میشه بمونید تابستون بیایین که هم آب هوا خوبه هم قیمت ها!!!!
از طرفی هم شاید نمایندگی فقط 5 روز اول عید رو تعطیل باشه
ما هم چاره ای جز قبول کردن ندیدیم!!!
اما از اونجا که جفتمون حوس ترکیه کردیم!!!
اگه قسمت شد و خدا خواست میخواییم چند روزی بریم وان!!!
که اگه کسی پیشمون نیاد اولین سفر دو نفره مون میشه!!!!
آخه تا الان هر جا رفتیم با مامانم اینا بوده
الانم دوست داریم بازم با اونا بریم که اگه نیان میشه دونفره!!!
برام دعا کنین
چون نمیتونم زود زود آپ کنم طولانی شد شرمنده


نوشته شده در یکشنبه 90/10/25ساعت 10:52 صبح توسط سحر نظرات ( ) |

سلام دوست جونای من
خوبین ؟ خوشین؟
اول از همه بگم که دلیل تاخیرم این بود که یکی از مدیر هامون برنامه مدیریت شبکه نصب کرده و سیستمها تحت کنترل به خاطر اون نمیتونم زود زود بیام
و اما از یلدا می خوام بگمن
وحید برام یه پیراهن خوشگل موشگل با یه کت خز مجلسی برام خرید
مامانم هم تابلوی نقره با کلی تنقلات آورد برام
خواهری وحید هم که 2 هفته بود از ترکیه اومده بود امروز ساعت 8 دوباره عازم ترکیه است
اما دلم نمیخوالد بره!!!
دیشب که رفتم برا خداحافظی احساس می کردم هنوز سیر ندیدمش!!!!
دلم براش تنگ میشه!!
اما از وحید بگم که طفلک جیگرم دیروز دندونشو کشیده بود و تا شب خون میومد و اصلا حال نداشت
امروزم دوستام میان خونمون
دوستای نمایندگی!!!
یکیشون یکم آرایشگری بلده میاد مو هامو لولایت کنه
امیدوارم خوشگل بشم!!شوخی
خوب دیگه من باید برم
الان میبینن منو!!!!
مدیرمونو میگم!!!
فعلا...


نوشته شده در سه شنبه 90/10/6ساعت 10:44 صبح توسط سحر نظرات ( ) |

سلام خوبین؟
دیروز سرما خورده بودم
حالم خیییییییییییییییلی بد بود
تو محل کارم هم دارو پیدا نکردم بخورم
اینجا هم که هوا سرد
تا عصری که بخوام برم خونه حالم بدتر شد
عصری که رسیدم خونه قربونش برم بابام برام آش و شیر و دارو گرفته بود آورد داد
وحیدم که اومد اونم کلی داروی گیاهی  برام خریده بود که بخورم
اما حالم خیلی بد بود
شب تا صبح تب داشتم و قربونش برم وحید تا صبح بالا سرم بود که تبم بالا نره
هر 1 ساعت بیدار می شد و منو یه کنترل می کرد و بعد می خوابید
ساعت 4 صبح بود که دیدم بیدارم کرده منو میبره دستشویی که پاهامو دست صورتمو با آب سرد بشوره که تبم بره پایین آفرین
صبح هم اصلا حال نداشتم برم سر کار
اما مجبور بودم دو روز پیش که مرخصی گرفته بود پیرمرده کلی حرف پشت سرم گفته بود و مسخره بازی درآورده بود
بیچاره وحید هم از من بدتر بود تا صبح نخوابیده بود
الان که سر کارم یه کم بهترم
دارو هامو خوردم امیدوارم تا عصر بهتر بشم
وحید جونم ممنونم به خاطر همه خوبیهات و مهربونیات
ممنونم که دوسم داری
امیدوارم بتونم برات جبران کنم
عزیز دلم خییییلی دوست دارمدوست داشتن
تازه وحید گفته اگه داروهاتو مرتب بخوری و زود حالت خوب بشه برات یه کادوی خوشگل میخرم
قربونت برم که همیشه به فکر منی
به قول خودت به اندازه دنیا دوست دارم
ناردان همیشه عاشقت میمونهگل تقدیم شما
(وحید به من میگه ناردان!!)
دوست دارم عزیزمبووووس

بعدا نوشت: امروز 13 آذر!!!!
من دیگه حال و هوای 13 آذر 81 رو ندارم
امروز دیگه اون خاطره برام تازه گی نداره
دیگه به یادش نمی افتم
دیگه به خاطرش روز شماری نمی کنم
یه زمانی کل روزهای سال رو میشمردم که برسم به 13 آذر
ولی امروز ....!
الان بهترین تاریخ زندگیم شده 13 آبان !! روز عروسیمون
13 آذر 81 به تاریخ پیوست!!!
خیلی سخت بود ... ولی بالاخره تونستم!!
فراموش نکردمش ولی به یادش هم نیستم!!


نوشته شده در یکشنبه 90/9/13ساعت 12:2 عصر توسط سحر نظرات ( ) |

سلام
دوستای خوب من چطورن؟
یه مدت بود نبودم
حال و حوصله نوشتن نداشتم
الان اومدم بتعریفم!!!
اول از سالگردمون بگم که وحید برام فر برقی آورد
البته خودم خواسته بودم ازش
آخه فر گاز سخته برام
آخه توش وسایل میذارم هی باید اونارو در بیارم تا از فر استفاده کنم
ولی فر برقی راحته دیگه
خدا به شوهر جونم کسب و کار خوب بده  تا وسایل خوشگل بخره و هی برام بیاره
آخه وحید مغازه لوازم خانگی داره و منم خوش بحالمه از این لحاظ
از اون روز همش غذاهای خوشمزه میخوره!!!شوخی
بعدش هم که ....
آهان از سر کارم هم بگم که با اینکه حقوقش کمه ولی جای خوبیه لا اقلش آقا بالا سر نداری!!!!
خودتی و خودت!!!
حاجی مرد خوبیه از اونهاست که خدا ترسه و دوست نداره رئیس بازی در بیاره
امیدوارم تا آخر این شکلی بمونه
قراره اگه خدا بخواد بیمه هم کنه
که در اینصورت عالی میشه
دعا کنین برام
از کارم راضیم فقط مشکل حقوق دارم که اونم ایشالا حل میشه
فعلا همین ...
بازم میام
تهنام نذارین


نوشته شده در شنبه 90/9/5ساعت 9:53 صبح توسط سحر نظرات ( ) |

سلام
خوبین؟
دیروز سالگرد عروسیمون بود!!
کار خاصی نکردیم هر دوتامون مریض شده بودیم!!!
وحید سر درد شدیدی داشت منم عجیب حالت تهوع داشتم
فقط عصری رفتیم با هم ولیعصر
البته خواهر وحید با سایه هم با هامون بودن!!!
البته ناهار مهمونم بودن با پدر وحید
بعدش که برگشتیم جفتمون هم مریض شدیم و گرفتیم تخت خوابیدیم بدون اینکه حتی شام هم بخوریم
ولی وحید قول داده تو این هفته سر فرصت مراسم میگیریم!!!
کادو هم هنوز نمیدونم دلم چی میخواد!!!!!!!!!!!!
آخه وحید گفته هر چی میخوای بگیرم برات منم هنوز نمیتونم تصمیم بگیرم!!!
خبری شد میگم بهتون


نوشته شده در شنبه 90/8/14ساعت 4:36 عصر توسط سحر نظرات ( ) |

[این پست رمز داره!!]  


نوشته شده در سه شنبه 90/8/10ساعت 4:37 عصر توسط سحر نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >

Design By : Pichak