سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























عسل بانو و نازدونش

امروز وحید اومد محل کارم!!!
آخه چند روزی میشه که محل کارمو عوض کردم و اومدم نزدیک خونمون
راستی تا یادم نرفته بگم که تو نمایندگی ایران خودرو کار می کنم
صاحب اینجا هم یه حاجی هست که از روز اول گیر داده که باید بزرگترت بیاد(انگار مدرسه اس!!!!)
از اون گفتن و از من انکار بود
تا اینکه انقثدر گفت که منو از رو برد
منم امروز به وحید گفتم که موقع رفتن سر کار یه سر بیاد اینجا
اونم بیچاره فکر می کرد حاجی کار مهمی داره که .....
تا وحید و دید فقط گفت خیالت راحت باشه ایشون مثل دختر خودمه و ازش مراقبت می کنم تو هم اصلا دلواپسش نباش اونجوری فکر کن که خانومت نشسته خونه!!!!!!
یعنی انقدر اینجا محیطش امنه؟؟!!!!!!
بعدش هم گفت که 1 ماه یا 2 ماه بعد قرارداد میبندمعصبانی شدم!
شانس منه دیگه
برام دعا کنین که اینجا موندگار بشم
آخه این سومین نمایندگی!!!
هر بار یه مشکلی باهاشون پیدا کردمو و نرفتم
اینجا هم اگه نشه دیگه از خودم ناامید میشمقابل بخشش نیست
برام دعا کنین


نوشته شده در سه شنبه 90/7/26ساعت 10:41 صبح توسط سحر نظرات ( ) |

سلام
من دوباره اومدم
میخوام دوباره بنویسم از خودم و وحید
ما رفتیم سر خونه زندگیمون!!!
13 آبان 88 عروسیمون بود
با خواهر های وحید هو آشتی کردیم و الان کلی صمیمی شدیم!!!!وااااای
تا جاییکه خواهر کوچکش ازدواج کرد و دیروز برا همیشه رفت ترکیه منم تا خود صبح نخوابیدم و همش گریه کردم!!!
آخه خیلی صمیمی بودیم
با رفتنش احساس تنهایی می کنم
خونشون بدون اون صفا نداره
خلاصه......
از خودمون هم اگه بخوام بگم با وحید زندگی خوبی داریم
روزهای خوبی برامون سپری میشه
دیگه اون حال و احوال نامزدی رو ندارم
الان خیییییییییییییییییییییییییییلی دوسش دارم
طوری که بدون اون نمیتونم
عکسشو براتون میذارم تو پست بعدی
منتظر همتون هستم
با شروع دوبارم تنهام نذارین


نوشته شده در یکشنبه 90/7/24ساعت 4:44 عصر توسط سحر نظرات ( ) |

میخوام دوباره از نو شروع کنم ...

لطفا کمکم کنید

منتظرم باشید


نوشته شده در دوشنبه 89/6/29ساعت 9:27 عصر توسط سحر نظرات ( ) |

50 مزیت زن بودن
50 نکته برای اینکه به زن بودنت افتخار کنی

در جواب به مزیت هایی که آقایون برای خودشون قائلند ...

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org
 
1- هیچ وقت مجبور نیستی به تعداد موهای سرت و با هزار نذر و نیاز بری خواستگاری. کافیه فقط یه "بله" کوچولو
بگی اونم با هزار منت و ناز و کرشمه.
 2- به سادگی آب خوردن می تونی چند تا پسر رو تو کوچه به جون هم بندازی تا خون همدیگه رو بریزن. (روشش
رو خود خانما بهتر می دونن. پس نیازی به نوشتن نیست)
 3- مجبور نیستی صبح به صبح صورتتو اصلاح کنی. البته کرم و رژ و اینجور چیزا مستثنی هست!
 4- هیچ وقت از بوی گند زیربغل خودت عقت نمی گیره. (آخه میز توالتت دست کمی از ادکلن فروشی ها نداره)
 5- تو پیام های بازرگانی خیلی سریع مارکهای وسایل آرایشی بهداشتی و همینطور مدل های لباس تو ذهنت ثبت
میشه.
 6- هیچ موجود دیگه ای مثل تو تا این حد ریزبین و بادقت نیست که در یک نگاه، مارک کفش زری خانم یا مدل
موهای اقدس خانم رو تشخیص بده.
 7- مهارت خوبی تو ایفای هر نقشی داری و جایگاه خنده و گریه رو خوب میدونی.
 8- اونقدر زود همه چی رو می گیری که شش سال زودتر از آقایون به تکلیف می رسی.
 9- بزرگترین امتیاز رو داری و خیالت از بابت سربازی راحته! یعنی صد سال سیاهم که دانشگاه قبول نشی ککتم
نمی گزه.
 10- تو اماکن عمومی با خیال راحت می تونی جیغ و داد راه بندازی. چون به هر حال کی وجودشو داره که رو یه
دختر صداشو و احیانا خدایی نکرده دستشو بلند کنه؟!
 11- در تاریخ جهان به زیرکی و زرنگی معروفی. تا اونجا که تو ترانه ها برات می خونن که: تو بی نظیری.
 12- می تونی هزار بار فیلم رومئو و ژولیت رو ببینی و باز هم مثل بار اول گریه کنی.
 13- و مهم تر اینکه هیچ وقت از گریه کردنت خجالت نمی کشی.
 14- علاوه بر لباس های جورواجور، هم دامن می پوشی و هم شلوار!
 15- بهشتم که زیر پای شما و امثال شماست.
 16- بیشتر از آقایون عمر می کنی (از لحاظ علمی ثابت شده).
 17- فقط تویی که می دونی بوی خاک بارون زده تو شبای پاییزی چه جوریه.
 18- از قدیم گفتن: پشت هر مرد موفقی زنی با ذکاوت بوده.
 19- هیچ کی نمی دونه دقیقا تو فکرت چی می گذره؟ چون میتونی نقش های متفاوتی رو بازی کنی. 
20- چند تا از جنگ های بزرگ تاریخ جهان به خاطر عشق شدید مردها به جنس همنوع تو بوده.
 21- این یکی دیگه کاملا مستنده: باهوش ترین انسان دنیا یک زنه!
 22- با اینکه ممکنه از جنس دوم بودنت ناراحت باشی ولی یادت بمونه که، زنی سال ها پیش با هوش و ذکاوتش
یکی از مردان قدرتمند دنیا رو شکست داد (شکست شرم آور فیلیپ، پادشاه اسپانیا از الیزابت، ملکه انگلستان
1533_1603)
 23- نماد الهه عشق، زیبایی، جنگ و عقلانیت در یونان باستان به شکل زنه.
 24- یادت باشه که خداوند، تمام جهان رو به خاطر برکت وجود یک زن آفرید. (حضرت فاطمه زهرا)
 25- با اینکه از مردا ضعیف تری ولی لازم نیست صدتا کلاس کاراته و تکواندو و از این جور چیزا بری... با یه چنگ و
گیس کشی حریفتو مغلوب می کنی.
 26- هیچوقت جورابات بوی پنیر کپک زده نمی ده.
 27- با موهای پا و زیربغلت نمی شه کلاه گیس ساخت. (راستی این یه امتیاز واسه آقایون نیست؟...)
 28- می تونی در سکوت و فقط با طرز نگاهت حرف بزنی اگرچه شاید هم هیچ کدوم از آقایون معنیشو متوجه
نشن.
 29- سال ها پیش دختری 18 ساله فرماندهی ارتش فرانسه رو بر عهده گرفت و اسمش رو در تاریخ جهان بعنوان
یک الگوی شجاعت ماندگار کرد. (ژاندارک)
 30- درهای کعبه تنها به روی یک زن باز شد.
 31- سر ابوالهول مجسمه دانش و خرد به شکل زنه.
 32- با قوس کمرت چه کارا که نمی تونی بکنی، هر چی رقص و حرکات نرمشی هست پیدایشش از همینجا
بوده!
 33- خداوند در وجودت دستگاهی رو تعبیه کرده که هیچ مردی نداره و اگر به خاطر وجود اون نبود نسل بشریت تداوم پیدا نمی کرد. (رحم)
 34- به آسمون نگاه کردنت یک آهی از ته دل رو به همراه داره که نشون میده یه رازی بین تو و آسمونهاست.
 35- هر موقع اراده کنی عذر موجه زیاد داری.
 36- هزار جور مدل خنده، داری که هر کدوم رو یه موقع تحویل بقیه می دی.
 37- توانایی صوتیت بالاست. (کدوم مردی بلده جیغ بنفش بکشه؟)
 38- خیانت عشقی نمی تونی بکنی! (علم روانشناسی به این نتیجه رسیده که زن ها هرگز نمی تونن دو مرد رو
همزمان و به یک شکل و اندازه دوست داشته باشن اما مردها چرا)
 39- شاید از طرز کار کامپیوتر یا تکنیک های فوتبال سر در نیاری ولی اگه یه هفته طرف آشپزخونه نری آقایون حتمایه بلایی سرشون می یاد. (توضیح اینکه در چنین مواردی دو حالت وجود داره: اول اینکه آقایون خسیس ازگشنگی می میرن و دوم اینکه دست و دلبازاش که غذای حاضری خریدن واسشون خیالی نیست یا ورشکست می شن یامسموم)
 40- دو هفته هم که حموم نری بوی ترشیدگی نمی دی. چون مالک بورس عطر و ادکلن های معروف هستی. 
41- هیچ وقت خودتو واسه این فکر که زیر لباس آقایون چه شکلی ممکنه باشه آزار نمی دی.
 42- مجبور نیستی واسه اینکه یه نفر به خواهرت چپ نگاه کرده، خون و خونریزی راه بندازی. با یه شیوه ی
مخصوص طرف رو می فرستیش تو کما تا کمک برسه!
 43- بلدی چه طوری بدون اینکه زور بازویی لازم داشته باشی روی بقیه رو کم کنی. (با زبونت)
 44- اگه زشت باشی (که خیلی کم چنین چیزی پیش می یاد) می تونی خودت رو با آرایش خوشگل کنی. اگه
قدت کوتاهه می تونی کفش پاشنه دار بپوشی. اگه موهات کم پشته مسئله ای بوجود نمیاد چون شال و روسری
چیزی رو بروز نمیده!
 45- تو بچگی بخشی از عضو بدنت رو به عنوان یه چیز اضافه نمی بررن. (منظورم چیزی غیر از بند نافه)
 46- هر نوع لباسی که بپوشی (حتی لباس مردانه) از وقار و متانتت چیزی کم نمیشه در حالیکه اگه آقایون مثلا
دامن بپوشن چقدر بهشون می خندن!
 47- در دنیا هرگز به اندازه ای که در حق تو اجحاف شده در حق موجود دیگه ای نشده با این حال امروزه زن ها رو
در هر عرصه ای می بینیم: ریاست، سیاست، اقتصاد، علم و حتی ورزش!
 48- غم انگیزترین مزیت تو اینه که یه روزی مادر می شی و به یه موجودی مثل فرشته زندگی می بخشی.
 49- چراغ هر خونه ای یک زنه، تازه اگه الگوی مصرف هم رو رعایت کنه چی میشه.
 
50- تکیه کلام آقایونی هستی که میگن زن بلاست، ولی خدا کنه هیچ خونه ای بی بلا نباشه. یعنی این بلا مبارک
است!


نوشته شده در یکشنبه 88/2/20ساعت 9:29 صبح توسط سحر نظرات ( ) |

آلبوم جدید بنیامین رو با نام بنیامین 88 از لینک زیر دانلود کنین:
http://www.shirazpatogh.us/music/album_irani/288-benyamin_88_album.html
نظر یادت نره ها


نوشته شده در پنج شنبه 88/2/10ساعت 12:51 عصر توسط سحر نظرات ( ) |

خدایا منو ببخش
به خاطر همه بی مهری هایی که به وحید داشتم
به خاطر روزهاییکه حس می کنم دوسش ندارم و اون عاشقانه محبتش رو نثارم می کنه
به خاطر همه لحظه هایی که خواسته و نخواسته اذیتش کردم
به خاطر اون همه خوبی وحید!!!!!!!!!!!
نمیدونم چرا این شکلی شدم
باز اون حس لعنتی اومده سراغم
بازم احساس می کنم دوسش ندارم!!!
بازم احساس دلتنگی می کنم
چه قدر سخته کنار کسی باشی که دیوونه وار دوست داره اما تو حس کنی که دوسش نداری!!!
چه قدر از خودت متنفر میشی اون لحظه ای که یه نفر با تمام وجود می خواد بهت بفهمونه که دوست داره اما تو...!
خدایا خودت کمکم کن
خودت میدونی که چقدر وحیدمو دوس دارم
خودت میدونی که چقدر به وجودش و به محبتش نیاز داشتم
چرا روزهای قشنگ زندگیم اینجوری دارن خراب میشن؟
چرا یه روز وحیدمو دیوونه وار دوس دارم و یه روز بی احساس و بی تفاوتم؟!!
چرا؟ چرا؟ چرا؟
می دونم بنده خوبی برات نبودم و نیستم
اما تو که بزرگوارتر از این حرفایی
خودت کمکم کن!!!!
وحید خیلی ماهه
اما من چی؟!!
درسته با خونوادش مشکل دارم اما خودش فرق داره با اونا
درسته که هنوز یه سال از عقدمون نگذشته خواهراش حقمو گذاشتن کف دستم اما...
درسته که خواهرش زنگید و هر چی تو دلش بود بار مامانی نازم کرد اما ....
درسته که الان با خونوادش قهرم اما...
 اما خودش برام مهمه
خود خودش حتی با وجود داشتن چنین خونواده ای
خدایا خودت کمکم کن.....

اما در مورد دعوا با خواهرهای وحید
ماجرا از این قراره که وحید و داداشش یه مشکلی با هم داشتن که اصلا به من و خونوادم مربوط نمی شد اما از اون جا که خونواده زن برادر وحید یه کم فضول تشریف دارن اومدن و خودشون قاطی دعوای دو برادر کردن!!! و پا شدن اومدن خونه مامانی بنده و گلایه از وحید  مامانی هم که خدا خیرش بده هر چی بد و بیراه میتونسته پست سر وحید گفته ( مامانی خیلی وحیدو دوس داره ها اما کلن اخلاقش طوریه که زود جو گر میشه) اینا هم که منتظر فرصت بودن بین مارو با وحید بزنن رفتن همه حرفای مامانی رو به وحید و خونوادش گفتن خواهرهای وحید هم که فکر کنم یه رابطه ای با لینچان داشته باشن وحید و پر کردن و فرستادن سر من باورتون میشه هر رور دعوا و گریه بود تو خونمون
هر روز یکی از حرفای مامان رو میشد و هر روز دعوا و گریه بود تو خونمون
هر روز وحید با مامان آشتی می کرد ولی روز بعدش توسط خواهرهای مکرمه و خاله جان کوک می شد و روانه خونه ما می شد!!!
دیگه خسته شده بودم از این وضع
تا اینکه پا شدم رفتم خونه داداش بزرگه وحید
که فکر کنم گروه خونش بکل با این خونواده فرق داره!!!
اونم جاتون خالی کلی وحیدو نصیحت کرد منم که منتظر یه همچین فرصتی بودم تا میتونستم دلمو پیشش خالی کردم
البته اونها هم حقو به من دادن!!!!!
خلاصه کم کم همه چی داشت حل می شد که من پا شدم رفتم خونه وحید اینا
اما خواهرش مثل همیشه نبود و معلوم بود ازم دلخوره
منم چون دلم نمیاد کسی از دستم ناراحت باشه فرداش به خواهر بزرگ وحید اس ام اس دادم که از دلش در بیارم و اوضاع رو روبراه کنم که زدم بدترش کردم
خواهرش تحویلم نگرفت و زنگیده بود به وحید و ازم بد گفته بود
منم هر چی از دهنم در میومد بار خواهرش کردم
تا اینکه خواهر کوچیکه زنگید خونمون و هر چی دلش می خواس به مامانی گفت
بیچاره مامانی هم انقد عصبانی شد که گفت دیگه من دخترمو طلاق می دم و از این حرفا و قطع کرد
گفتن اینا همانا و به گوش وحید رسیدن همانا
که یهو دیدم وحید زنگید و گفت می خوام بیام خونتون
خلاصه وحید اومد و کلی باهام حرف زد و دلداریم داد و از دلم درآورد
بهم هم اولتیماتوم داده که دیگه نه به خواهراش زنگ بزنم و نه زنگاشونو جواب بدم
فعلا هم خبر خاصی نیس جز اینکه کماکان در حالت قهر هستیم
عروسی هم که فعلا پا در هوا مونده
با این اوضاعی که پیش اومده نمیدونیم تاریخشو کی بکنیم
وحید می ترسه خونوادش نیان عروسی
مامان هم گفته تا اونا نیان جلو من عروسی نمیگیرم
آخه به خواهرش گفته بودم تعداد مهموناتونو بگین برا رزرو تالار میخوام
اونم به وحید گفته بود که عروسی و مهموناش هیچ ربطی به اون نداره
سر این حرفم مامانی فعلا عقب نشینی کرده
تورو خدا برام دعا کنین
می بینین چه بد شانسم؟!!!
هنوز هیچی نشده اندازه یه خانوم 40 50 ساله بلا اومده سرم
بابا ناسلامتی من تازه عروسم و اول زندگیمه
بعضی ها عقده ای تشریف دارن!!
چیکار کنن دست خودشون نیس دیگه
واااااااااااااااای چقده فک زدم من!
شرمنده که طولانی شد
آخه دلم پر بود
برام دعا کنین
وحید دوست دارم


نوشته شده در چهارشنبه 88/2/9ساعت 9:37 صبح توسط سحر نظرات ( ) |

دخترک فقیر

ErrooorTM.CoM| گروه اینترنتی ارور تیم
 

ErrooorTM.CoM| گروه اینترنتی ارور تیم
معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد :
سارا ...

دخترک خودش رو جمع کرد ، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم
کشید و با صدای لرزش داری گفت : بله خانوم؟

 

ErrooorTM.CoM| گروه اینترنتی ارور تیم
معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می زد ،تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره
شد و داد زد :
 

ErrooorTM.CoM| گروه اینترنتی ارور تیم
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت و سیاه و پاره نکن ؟؟ هـــا؟؟؟فردا مادرت رو
میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم !

 

ErrooorTM.CoM| گروه اینترنتی ارور تیم
دخترک چونهء لرزونش رو جمع کرد
... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:
 

ErrooorTM.CoM| گروه اینترنتی ارور تیم
خانوم.... مادرم مریضه... اما بابام گفته اخر ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد .... اونوقت می شه
برای 
 

ErrooorTM.CoM| گروه اینترنتی ارور تیم
خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه.... اونوقت... اونوقت قول داده اگه
پول موند برای من یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم...
اونوقت قول می دم مشقامو ...
 

ErrooorTM.CoM| گروه اینترنتی ارور تیم
معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد


نوشته شده در دوشنبه 88/2/7ساعت 8:17 صبح توسط سحر نظرات ( ) |

سلام
سال نو همتون مبارکککککککککککککککککککککککککککک
امیدوارم سال خوبی داشته باشین و به تمام آرزوهاتون تو این سال جدید برسین
انقد دلم براتون تنگ شده بود که نگو
ولی وقت نداشتم بیام آپ کنم
الانم باید برم؟
ولی زودی میام و در مورد عید امسال با نازدونم براتون می نویسم
فعلا...


نوشته شده در پنج شنبه 88/1/20ساعت 9:48 صبح توسط سحر نظرات ( ) |

3-4 روزی میشه که تو نمایشگاه غرفه داریم
غرفه مانتو
از ساعت 3 تا 9 شب
جمعه هم آخرشه
من که خیلی خسته میشم این روزا
صبح از ساعت 7 از خونه میزنم بیرون
اول میرم سر کار بعدش دانشگاه بعدشم که نمایشگاه
مامانی هم که تو خونه کلیییییی استراحت می کنن بازم خسته تشریف دارن و نمیذارن وحید بیاد خونمون
تو نمایشگاهم که کار خاصی انجام نمیده فقط فاکتور امضا میکنه!!!
اما من بدبخت از سر صبح سر پام تا آخر شب
شبم که میخوام بخوابم این داداشیم صدای کامپیوترو بلند میکنه و نمیذاره بخوابم
جراتم نداری بگی صداشو کم کن که اگه بگی صداش تا بی نهایت بلند میشه!!!!!!!
حالم از هرچی خوانندس بهم میخوره
من نمیدونم اینا کار بهتر از عربده کشیدن بلد نبودن؟!!!!!!!
حالا بگذریم.....
اما از نازدونم بگم که بجای دوشنبه 1شنبه اومد خونمون و من کلی از طرف پدر مورد حمله قرار گرفتم که مامانی خسته هستو نمیتونه شام درست کنه و هزار تا بهونه دیگه..
هر چند که با اومدن وحید لااقل به این مامانی خوش میگذره
آخه از خنده روده بر میشه!!!!!
طفلک نازدونم دیروز کلی دلش برام تنگ شده بود
هی زنگ میزد و اس ام اس میداد بهم که دلم تنگ شده و میخوام ببینمت
منم که از ترس بابام هیچی نمیتونستم بگم
آخر سر گفتم بزار ببینم اگه حال مامان خوب باشه و خسته نباشه میگم که بیای
نازدونم گفت شام میریم بیرون که مامان خسته نباشه
وای که اینو شنیدم چقد دلم هوای جوجه کباب دلستانو کرد
وحیدم که هی زنگ پشت زنگ که دلم برات تنگ شده
اما بشنوید از اینجا که بنده موضوع رو با مامان در میون گذاشتم و با پاسخ منفی مادر روبرو شدم!!!
هی از من اصرار و از مادر جان انکار
تا اینکه که دیگه خسته شدم و به وحید گفتم که مامان مریضه و اگه میشه امروز نیا
اون طفلک هم در اوج ناراحتی قبول کرد
اما مامان گفت به بابایی میگم ببینم چی میشه
چشمتون روز بد نبینه وقتی به پدر گفتیم با یک نه روبرو شدم که تو عمرم نه به اون قاطعیت نشنیده بودم
حالا از مادر اصرار و از پدر انکار بود!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
خلاصه دیگه پدر نذاشت وحید بیاد و من و وحید هر دو از دلتنگی تا صبح ترکیدیم!!!!
ولی فردا که 5 شنبه اس قراره بیاد و هیچ کسم نمیتونه نه بیاره!!!
وااااااااااااااااااااااااااای که چقدر دوست دارم نازدونم


نوشته شده در چهارشنبه 87/12/21ساعت 10:30 صبح توسط سحر نظرات ( ) |

سلام
خوبین؟
من بازم اومدم اما این بار با دلتنگی هام
آره دلتنگم اما این دفعه دلتنگ یه چیز دیگه ام!!!
دلتنگ خونه خودم و نازدونم!!!
آره خونه خودم
تعجب نکنین
خسته شدم دیگه
دلم میخواد هر چه زودتر برم خونه خودم
فقط بدونم که دیگه همه چی دست خودمه
راحت میتونم بریز به پاش کنم
راحت میتونم جای وسایلمو تعیین کنم و اون طوری که خودم دوس دارم بچینم
راحت میتونم با وحید جرو بحث کنم بدون اینکه به کسی توضیح بدم
راحت میتونم گریه کنم
راحت میتونم بخوابم ؛ با تلفن صحبت کنم ؛ آشپزی کنم و هزار تا راحتی دیگه
همه اینارو از دست مامانم نمیتونم انجام بدم!!!
از بس که گیره!!
همه از مادر شوهر مینالن من از مادر خودم مینالم!!
آره میدونم الان همتون شاخ درآوردین اما من با مادرم مشکل دارم
سلیقه هامون به هم نمیخوره
طرز فکرمون کاملا متضاد
همیشه با هم مشکل داشتیم
تا حدی که دیگه احساس می کنم دوسش ندارم!!!! و این فاجعه است

آخه تقصیر من چیه که دلم میخواد اتاقمو با سلیقه خودم بچینم
دلم نمیخواد هر روز که از سر کار برمی گردم 6 ساعت دنبال وسایلم بگردم که مامان خانوم جا به جا کرده اونم به این خاطر که دوس نداشته فلان دفتر یا کتاب روی فلان میزم باشه!!!!!
تقصیر من چیه که دلم میخواد هر جور که دوس دارم با وحید حرف بزنم حتی شده مثل بچه کوچولوها!! یعنی لوس بشم براش
بابا میدونم الان 24 سالمه اما من دوس دارم بچگیمو از یاد نبرم
دوس دارم نی نیه درونم هنوز بچگی کنه
آخه مثلا دنیای آدم بزرگا چی داره که؟!
وحید دوس نداره براش آرایش کنم میگه همین قیافه خودتو دوس دارم آیا این جرمه؟!
من نمیدونم با وحید ازدواج کردم یا با مامانم!!!!
حتی برای بیرون رفتن هم به جای وحید باید از مامان خانوم اجازه بگیرم
هر چیزی که وحید میخواد برام بخره باید قبلش یه مامان خانوم بگم اگه اوکی دادن میخرم اگه نه جنگ نهروان را میوفته تو خونه!!!
قربونش برم هم فراموش کرده که من دخترشم سفت چسبیده به وحید و طرفداری از اون و دم به ساعت خراب کردن من پیش وحید
آخه تا کی صبر کنم؟
به خدا دیگه نمی کشم
دیگه خسته شدم
دیگه تحمل ندارم
خیلی خسته ام
نیاز به آرامش دارم
آخه بابا منم آدمم
منم حق نظر دارم
حق زندگی دارم
تا کی باید طبق خواسته مامان پیش برم و هیچی نگم که اگه بگم خون راه میوفته تو خونه
بیچاره بایام هم طفلک خودش مونده چی کار کنه و طرف کی رو بگیره
آخ که چقد دوسش دارم این باباییه نازنینمو!!!
برام دعا کنین که هر چه زودتر برم سر خونه خودم
شاید یه کم از طنش هام کم بشه و اعصابم بیاد سر جاش
آخه مامانم حتی مریض شدنش هم سر من میندازه و میگه تقصیر تو که من مریض شدم!!!!
جالبه نه؟
تا حالا مادر دختر به این شکل دیده بودین؟؟
حالا بماند که پیش هر کسیم از من گله و بدگویی میکنه
باشد که همه منو مقصر میدونن
باشه همشونو سپردم دست خدا
ایشالا سر همشون بیاد تا ببینن من به تنهایی مقصر نیستم(خاله ام و دختراش)
فقط کاش شهریور زودتر بیاد!!!
اما از دست این وحید
وحید خیلییییییی مهربونه فقط یه اخلاق بدی که داره غر زدنشه
این اخلاقش کلافه ام میکنه
سر هرچی غر میزنه
بعضی وقتها نمیتونم تحملش کنم اما انقد مهربونه زود از دلم در میاره
خیلی دلش صاف
تا ناراحت میشم هر کاری می کنه که از دلم در بیاره
اما بعضی موقع ها انقد غر می زنه که نمیتونم تحملش کنم
میدونم این تقدیر منه
من خیلی گناهکردم تو زندگیم شاید این تقاص کناهامه که دارم پس میدم
شکایتی ندارم اما کاش خدا صبر هم میداد بهم
اینجوری تحملش آسونتر می شد
اما بازم خدا رو شاکرم به خاطر وحید
به خاطر خوب بودن و پاک بودنش
به خاطر صافی دلش
برام دعا کنین و کمکم کنین که چطوری میتونم این اخلاق وحید رو عوض کنم
منتظرتونم
نظر یادتون نره ها!!!

 


نوشته شده در پنج شنبه 87/12/15ساعت 11:25 صبح توسط سحر نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >

Design By : Pichak